کد مطلب:149379 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

جبرگرایی پشتوانه ی فکری دستگاه یزید
نكته ای را عرض می كنم: همیشه در جامعه ی بشری هر قدرت جابره ای هر اندازه زور داشته باشد بالأخره نیاز به یك پشتوانه ی فكری و فلسفی و عقیدتی دارد، یعنی یك نظام اعتقادی لازم دارد كه تكیه گاه نظام اقتصادی و سیاسی و وضع موجود آن باشد.

بشر بالأخره نیاز به فكر دارد. اگر جامعه ای درست به نظام فاسد حاكم بر خود فكر كند، محال است آن نظام بماند. این است كه هر نظام موجودی، خودش را نیازمند به یك نظام فكری و عقیدتی به عنوان تكیه گاه و پشتوانه می داند؛ می خواهد آن نظام به صورت یك فلسفه باشد، یك ایسم داشته باشد یا به صورت مذهب باشد. دستگاه یزید نمی توانست بدون یك پشتوانه ی فكری و اعتقادی یا لااقل بدون آنكه اعتقادات موجود مردم را توجیه كرده باشد كارش را انجام بدهد. خیال نكنید آنها اینقدر احمق بودند كه بگویند سرها سر نیزه، گور پدر مردم و افكارشان! بلكه در هر حال در مقام اغفال افكار مردم و القاء یك سلسله افكار و اندیشه ها بودند تا فكر مردم قانع بشود كه وضع موجود بهترین وضع است و باید همین طور باشد. البته در میان یك عده مردم مذهبی باید آن فكر رنگ و صورت مذهبی داشته باشد. چرا از شریح قاضی استمداد می كنند؟ برای اغناء فكر مردم تا به فكر مردم رنگ بدهند، و دادند.

در كربلا این برنامه تا عصر عاشورا موفق بود. امام باقر علیه السلام می فرماید: سی هزار نفر در كربلا جمع شده بودند برای كشتن پسر پیغمبر «و كل یتقربون الی الله عزوجل بدمه» [1] و همه ی آنها به قصد قربت آمده بودند؛ به حسین بن علی شمشیر می زدند برای اینكه به بهشت بروند. البته رؤسا- به تعبیری كه فرزدق كرد - جوالشان از رشوه پر شده بود ولی توده ی مردم كه این حرفها سرشان نمی شد. فكر توده ی مردم را اغوا می كردند، و این خودش در برنامه های ابن زیاد بخصوص نقش اساسی داشت. یزید در اثر


شرابخواری و اینكه كله اش داغ می شد، افسارش پاره می شد و باطنش را بروز می داد (گفت مستی و راستی)، در حال مستی حرف راستش را می گفت كه هیچ چیز را قبول ندارم. مستی رسوایش می كرد و الا خود او هم از این برنامه استفاده می كرد.

ابن زیاد بعد از شهادت ابا عبدالله وقتی كه مردم را در مسجد بزرگ كوفه جمع كرد تا قضیه را به اطلاع آنها برساند، آنچنان قیافه ی مذهبی و مقدسی به خود گرفت كه گفت: «الحمد لله الذی اظهر الحق و اهله و نصر امیرالمؤمنین و اشیاعه و قتل الكذاب بن الكذاب» [2] خدا را شكر می كنیم كه حقیقت را پیروز كرد و ریشه ی یك دروغگو و پسر دروغگو را كه می خواست مردم را بفریبد، كند. از مردم «الهی شكر» می خواست و شاید صدها «الهی شكر» هم گفتند. اگر یك كور بیدار دل نبود، آن مجلس را خوب فریب داده بود.

مردی است به نام عبدالله بن عفیف كه خدایش رحمت كند. (گاهی افرادی در موقعیتهایی جانبازی می كنند كه یك دنیا ارزش دارد.) این مرد از دو چشم نابینا بود.

یك چشمش را در جمل در ركاب علی علیه السلام و چشم دیگرش را در صفین در ركاب علی علیه السلام از دست داده بود. اعمی بود. چون اعمی بود، دیگر كاری از او ساخته نبود و قهرا در جهاد هم شركت نمی كرد و غالبا به عبادت می پرداخت. آن روز هم در مسجد كوفه بود. این مرد وقتی كه این جمله را شنید، از جا حركت كرد و گفت: كذاب تویی و پدر توست، و شروع كرد به نطق كردن و خطابه انشاء كردن به طوری كه همان جا ریختند او را گرفتند و بعد هم كشتند. ولی بالأخره این پرده را درید.

ابن زیاد واقعا به همان دو معنا حرامزاده است، یعنی یك مرد نابكار و شیطان. غالبا در جوامعی كه مردم افكار مذهبی دارند، وقتی كه دستگاههای جبار می خواهند خودشان را توجیه كنند، جبرگرا می شوند یعنی همه چیز را مستند به خدا می كنند: كار خدا بود كه این جور شد، اگر مصلحت نبود كه این جور نمی شد، خدا خودش نمی گذاشت كه این جور بشود. اینكه «آنچه هست همان است كه باید باشد و آنچه نیست همان است كه نباید باشد» خودش یك منطق است، منطق جبرگرایی؛ منطق ابن زیاد است كه وقتی با زینب (سلام الله علیها) مواجه می شود فورا مسأله ی خدا را طرح می كند كه «الحمدلله الذی فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم) این جمله ها خیلی معنا دارد: خدا را شكر، این خدا بود كه شما را كشت، این خدا خواهی بود، عجب فتنه ای


برای مسلمین درست كرده بودید، شكر خدا را كه شما را كشت، شكر خدا را كه شما را رسوا كرد. رسوایی در منطق او چیست؟ در منطق او هر كس كه به حسب ظاهر در جبهه ی نظامی شكست بخورد، دیگر رسوا شده و قضیه تمام شده است؛ اگر او بحق می بود كه در جبهه ی نظامی غالب می شد. «و اكذب احدوثتكم» یعنی مغلوب شدن شما دلیل بر این است كه حرفتان دروغ بود.


[1] بحارالانوار، ج 44 / ص 298.

[2] بحارالانوار، ج 45 / ص 119.